سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطرات یک نی نی کوچولو

هان! بدانید دانشی که در آن اندیشیدن نباشد، خیری ندارد . [امام علی علیه السلام]

از: حسین کوچولو  چهارشنبه 85/9/22  ساعت 5:13 عصر  

بزرگ بشی چی میشی

یک روز که  من گریه می کردم می گفتم من غذا نمی خوام

 مامان هم دنبالم می دوید  با التماس می گفت :((باید بخوری وگرنه...!))

کم کم داشت عصبانی می شد که بابا به دادم رسید!

بابا که خیلی ادعاش میشه چیز می فهمه مثلا خواست من را درست تربیت کنه یکجوری که من نفهم به مامان علامت داد که عصبانی نشو من خودم کلاه سرش می گذارم  (فکر کردی بابا حالت می گیرم)

بعد با لبخندی پدرانه پیش من امد و گفت :

((پسرم !

گلم!

عزیز بابا!

غذا بخور تا بزرگ بشی! مرد بشی! مثل بابا بشی!))

بابا پشت سر هم حرف می زد مثلا می خواست مخ بزنه !  و همراه حرف زدن به زور غذا در حلق من می کرد که پیش خودم فکر کردم

بزرگ بشم که چی بشه؟!

فهمیدم بزرگ بشم اندازه بابام؟!

نه فایده نداره

بزرگ بشم تا اندازه دایی باشم!

بی خیال!

بزرگ به اندازه عمو محسن! (اخه عمو محسن خیلی بزرگه 3 تا بشقاب غذا می خوره تازه سیر هم نمیشه نمی دونم چطوری ولی من همیشه به بچه های آمادگی می گم :عمو محسن من جادوگره ولی من هرچی می کنم جادو را یاد نمی گیرم و بشقابم تموم نمیشه)

فهمیدم  اخ جون

غذا می خورم بزرگ بشم تا مثل عمو پورنگ باشم

خیلی عالیه 

بهترین راه برای عمو پورنگ شدن چیه ؟!

 اینه که اول امیر حسین بشوم

و بهترین راه برای امیر حسین بودن ؟!!

 که  شیطونی کنم حسابی حال مامان و بابا را بگیرم! چه کیفی داره!

ولی راستی

 عمو پورنگ حالا که بزرگ شده تازه بچه شده و کارهای من را انجام می ده!

من اگه همه غذام رو بخورم مثل عمو پورنگ بشم که تازه بچه میشم!

وای چه سخت شدم خودمم نفهمیدم چی شد!

(بگذارید یک کم انرژی بگیرم)

 غذا بخورم بزرگ بشم بعدش  عمو پورنگ بشم یعدش دوباره مثل عمو پورنگ بچه میشم!

من نمی خوام بزرگ شوم! 

من غذا نمی خورم!(همراه با داد و جیغ)

 


نظرات شما ()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

بزرگ بشی چی میشی

فهرست


65580 :کل بازدید
0 :بازدید امروز
1 :بازدید دیروز

اوقات شرعی


حضور و غیاب


یــــاهـو

درباره خودم


خاطرات یک نی نی کوچولو
حسین کوچولو
من حسین هسنم 3 ساله نشدم بابام برام می نویسه ولی قول داده حرفهای خودم را بنویسه اگه خواست کلاه سرم بگذاره و حرفهای خودش را بنویسه شما به من خبر بدهید قرار است شما از اتفاقات زندگی من با خبر شوید بابا قول داده عکس قشنگم را چند روز دیگه می بگذارد در وبلاگ خدا کند ان قولش مثل بستنی خریدنش که همیشه فراموش می کند نباشه

لوگوی خودم


خاطرات یک نی نی کوچولو

آوای آشنا


اشتراک


 

طراح قالب